نوشته شده در 88/8/13:: 1:29 عصر

 

 

لحظه ی به تـو رسیـدن یه تـولد دوبـاره س

 

شهرچشم تورو داشتن یه غروب پرستاره س

 

خواستن دستــای گرمت مث ماجرا می مونه

 

برق المــاسای چشــمت مث کیمیا می مونه

 

اگه تو قسمت من شی می زنم یه رنگه تازه

 

اسم من کنار اسمت قصرخوشبختی می سازه

 

زیر چتر لمس دستات میشه تا خدا رها شد

 

می شه رفت تا آسمونا شاید اون بالا خدا شد

 

بــا تـو غم رنگی نـداره زندگی شهر فرنگه

 

از تو قلعه ی نگــاهت رنگ غصه ام قشنگـه

 

سهم هرکسی که باشی خوش بحال روزگارش

 




کلمات کلیدی :